احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
آخرین مطالب
حرف‌های شما

روزی جوان بودیم...

جمعه, ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۸:۰۱ ق.ظ

توی کتاب «تو مشغول مردنت بودی» شعری هست از بوکفسکی ؛

روزی جوان بودیم

توی این ماشین.

در کنار عکس زن و مردی تکیه داده به یک ماشین.

امروز صبح غمی دارم. به قول بیژن جلالی «صبح غم انگیزی است». غمی از جنس جوان نبودن. بی ربط به این نیست که دیروز کلی چت قدیمی زیر و رو کردم و به اینکه یک گروه تلگرامی قدیمی که با دو تا از دوستای خیلی خوب وبلاگیم داشتم رو آوردم بالا. «روزی جوان بودیم توی این بلاگستان!» در واقع چیزی که الان غمگینم کرده اون چت‌های قدیمی نیست بلکه صرفن گذر زمانه و سپری کردن این حجم از زمان که وقتی در متنش هستیم متوجهش نیستیم و تنها وقتی از دور بهش خیره میشیم می‌فهمیم که لعنتی 10 سااااال گذشته. یا بیشتر یا کمتر. سن و سال مثل کوه می‌مونه و تا ازش فاصله نگیری متوجه عظمتش نیستی! مثل ریختن موهای سرت می‌مونه!! تا عکسای قدیمیت رو نبینی متوجه شدت کم پشت شدن موهات نمیشی! زمان خیلی بی رحمه. در این لحظه زمان به نظرم خیلی ستمگر میاد و غمگینم! از اینکه دارم به 40 سالگی نزدیک میشم غمگینم! نه صرفن زندگیم بد گذشته باشه و حسرت روزای رفته رو بخورم و آرزو کنم برگردم ، صرف همین گذشتن غم انگیزه!

یه حس عجیبیه. میدونی من برای پیدا کردن همین کتاب «تو مشغول مردنت بودی» چن تا کتاب فروشی رو گشتم و نبود؟ خب الان دیگه اون کارو نمی‌کنم! من هنوزم عاشق کتابم اما اون انرژی رو ندارم. نمیگم مقصر این هم زمانه ، اما زمانه احتمالن چرا! وقتی میگم غمگینم یعنی دلم برای اون آدم تنگ میشه. آدمی که برای چیزی شوق داشت . و اون آدم گذشته‌ی منه. و زمان اون رو از من گرفته. گذشته مجموعه چیزاییه که دیگه نداریمش و شاید بالقوه می‌تونست ادامه داشته باشه. این هم یه غمه. یه غم آمیخته با حسرت که یک صبح بهاری ممکنه بهت سر بزنه!

+بعد از مدتها وبلاگ رو باز کردم و تنها 23 ستاره روشن. این برای نسل ما وبلاگ نویس‌ها یعنی فاجعه! این یکی دیگه از چیزاییه که دیگه نداریمش و زمان از ما گرفته! وقتی میگم روزگاری جوان بودیم توی بلاگستان ، یعنی بلاگفا ، پرشین بلاگ و ... روزی خونه‌ی ما و اون الان گذشته ماست که دیگه نیست. ما غریبه‌ایم. با همه تلاشی که برای به روز کردن خودمون می‌کنیم بازم غریبه‌ایم. ما نسلی که توی وبلاگ دوستی‌های عمیق ساختیم. ما که وبلاگ خونه‌مون بود و الان بی خانمانیم!

اگه کانال تلگرامی دارید خوشحال میشم آدرسش رو برام بنویسید. کانال من توی گوشه‌ی وبلاگ لینک شده یا کافیه سرچ کنید falshmood. البته چیز زیادی نمی‌نویسم. 

موافقین ۴ مخالفین ۱ ۰۳/۰۲/۲۱
هانی هستم

یادداشت‌های شما (۳)

باور کن خیلی زود به این نتیجه ی درست رسیدی. من پیرزن یک ساله به این نکته پی بردم. واقعا زندگی زود میگذره و یه دفه می بینی توان تمام چیزا داره یکی یکی از دستت میره و محتاج کمک دیگرانی تا بتونی روزمره های عادیتو طی کنی و این غم انگیز ترین لحظه های زندگی الآن منه. 

عضو شدم. فکر کنم بهم آدرسو داده بودی ولی یادم رفته عضوش بشم یا بودم و دیگه نیستم... نمیدونم. یادم نیست.

مطالب و عکسات عالیند. آدرس میدم دوستام هم اگه دوست داشتن عضو بشن

 

خوشحالم برای یکی ستاره ام

 

پاسخ:

سلام نسرین عزیز. آره آدرس داده بودم. ممنونم :)


 این شعر شکپسیر که توی کتاب مدرسه‌مون بود همیشه توی ذهنمه.

همانند امواج که به شنزار ساحل راه می‌جویند

دقایق عمر ما نیز به سوی فرجام خویش می‌شتابند

دقیقه‌ها به یکدیگر جای می‌سپارند

و در کشاکشی پیاپی از هم پیشی می‌جویند

ولادت که روزگاری از گوهر نور بود، به سوی بلوغ می‌خزد و آن گاه که تاج بر سرش نهادند،

خسوف‌های کژخیم شکوهش را به ستیز بر می‌خیزند.

زمانی که بخشنده بود ، موهبت‌های خویش را تباه می‌سازد

آری ، زمان فره جوانی را می‌پژمرد,

بر ابروان زیبا شیارهای موازی در می‌افکند

و گوهر نادر طبیعت را در کام می‌کشد.

از گزند داس دروگر زمان هیچ روینده را زنهار نیست...

گذر عمر  سخت و غم‌انگیزه، تازه 50 سالگی رو ندیدی، غم انگیز بودنش به خاطر اینه که می‌بینی محدودیت‌های جسمی نمی‌ذاره به حرف دلت گوش کنی. دیگه خیی از کارها رو یا حوصله نداری یا برای جسمت زیاده و می‌دونی که برای همیشه ازشون محرومی. ولی جنبه های مثبتش رو هم باید دید سبکی و رهایی از خیلی از درگیری‌های دوران جوانی. با این وجود من الان دلم می خواد 35 ساله می‌شدم.

پاسخ:
آره غمش رو از الان هم می‌تونم حس کنم.
ولی شاید همین فراغ بال بالقوه امتیاز بزرگی باشه که قابل تحملش کنه

عجیبه برام که نمیدونستم کانال داری!

برو گاوی گوسفندی بزن زمین من جوین شدم!!

پاسخ:
چه افتخاری خانم دکتر :)

+اتفاقن اوایل جوین شدی و بعدها که فکر کنم سرت شلوغ شد واسه درس و اینا لفت دادی. 
خوش برگشتی :)

شما هم چیزی بگویید :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">